امشب سالگرد شوهر عمهام بود . قبل شام روحانی رفت بالای منبر . اینو اول بگم که میشناسمش مرد شریف و دوست داشتنی است . در بین دعاها ، دعایی کرد که من همش در حین و بعد غذا به آن دعا فکر میکردم .میگفت خدایا مشکلات اقتصادی را با امدادهای غیبی برطرف کن و همه گفتند آمین .خواستم بگم حاج آقا ..... ای بابا برای توضیحش باید یک صفحه بنویسم ، بیخیال ................................۳/۱۹ سالگرد پدر بود ، با مادر دوتایی رفتیم سرخاک . .بعد هم علی و خانمش رفته بودند .مادر نتونست تا سرخاک بیاد . نشست تو ماشین و گفت من از همینجا فاتحه میدم . تنهایی رفتم . دسته گلی گذاشتم و فاتحهای.الان کجاست ؟ چی میکنه ؟ مارو میبینه ؟ خیلی سوالهای بیجواب .....................مرد معتاد کنار سطل آشغال گونی را میگذارد زمین تا چندتا کارتن خالی بردارد . در حین تا کردن کارتونها ، شکلاتی از جیبم تعارفش میکنم . صلوات میفرستد. میگه شب جمعه است خدا امواتت را بیامرزد. مرد میانسالی میاستد برای انداختن آشغال. مرد ضایعاتی نگاش میکنه و سلام و عرض ادب میکنه . میگه آقای .... معلم پرورشی مدرسه جلال سنایی هستید . یا گفت بودید .لحظاتی گفتگوی این دو را گوش میکنم.چه مرد بزرگی بود آن مرد به نظر من معتاد و ضایعاتی .هزاران بار مؤدبتر و بامرامتر از بعضی اشخاص اتوکشیده بود ................... + نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 0:10 توسط | از پنجره...
ما را در سایت از پنجره دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dorehgarde بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 1:12