از پنجره

ساخت وبلاگ
امشب سالگرد شوهر عمه‌ام بود . قبل شام روحانی رفت بالای منبر . اینو اول بگم که میشناسمش مرد شریف و دوست داشتنی است . در بین دعاها ، دعایی کرد که من همش در حین و بعد غذا به آن دعا فکر میکردم .میگفت خدایا مشکلات اقتصادی را با امدادهای غیبی برطرف کن و همه گفتند آمین .خواستم بگم حاج آقا ..... ای بابا برای توضیحش باید یک صفحه بنویسم ، بیخیال ..................‌‌‌..............۳/۱۹ سالگرد پدر بود ، با مادر دوتایی رفتیم سرخاک . .بعد هم علی و خانمش رفته بودند .مادر نتونست تا سرخاک بیاد . نشست تو ماشین و گفت من از همینجا فاتحه میدم . تنهایی رفتم . دسته گلی گذاشتم و فاتحه‌ای.الان کجاست ؟ چی میکنه ؟ مارو میبینه ؟ خیلی سوالهای بی‌جواب .....................مرد معتاد کنار سطل آشغال گونی را می‌گذارد زمین تا چندتا کارتن خالی بردارد . در حین تا کردن کارتون‌ها ، شکلاتی از جیبم تعارفش میکنم . صلوات می‌فرستد. میگه شب جمعه است خدا امواتت را بیامرزد. مرد میانسالی میاستد برای انداختن آشغال. مرد ضایعاتی نگاش میکنه و سلام و عرض ادب میکنه . میگه آقای .... معلم پرورشی مدرسه جلال سنایی هستید . یا گفت بودید .لحظاتی گفتگوی این دو را گوش می‌کنم.چه مرد بزرگی بود آن مرد به نظر من معتاد و ضایعاتی .هزاران بار مؤدبتر و بامرامتر از بعضی اشخاص اتوکشیده بود ................... + نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 0:10 توسط  |  از پنجره...
ما را در سایت از پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dorehgarde بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 1:12

مادرمیگه خدایا جان چطور از بدن درمياد . از بس که دردهای مختلف دارد .هر شبی که میام پیشش تقریبا همه‌اش آه و ناله است و این خیلی سخته عزیزترین کست را همیشه در این حالت ببینی و کاری هم ازدستت برنیاد . خیلی سخته . خدایا چی میشد اگر پیری نبود ؟................................‌.................زیرنویس تلویزیون:از فردا ثبت نام وام ۲۰ میلیون تومانی سازمان‌ تامین اجتماعی آغاز می‌شود .طنز تلخی بود مخصوصا اگر شرایط دریافت کنندگان این مبلغ هنگف ۲۰ میلیونی را ببینیم متوجه .................... خواهیم بود ............................................روزی روزگاری از ماموریتی بر می‌گشتیم. مدیر مالی یک شرکت بزرگ هم همراهمون بود . میگفت جمعیت ایران ۷۰ میلیون نیست ، ۲۱۰ میلیون است و کلی صحبت .من هرطور فکر کردم دیدم نمیشه . گفتم آقای فلانی ، نهایت دوبرابر ، یک شخصیتی که طرف سرکار دارد و ممکن است ریا کند و یا حالا هر طوری باشد و یکی هم شخصیت واقعیش تو زندگی شخصی و لذا نهایت دیگه ۱۴۰ میلیون یعنی برای همه یک ضریب ۲ قائل بشیم .و اما بعدها فهمیدم بعضی شخصیت واقعیشون با شخصیتی که پیش خانواده دارند هم فرق می‌کند . اینو کی فهمیدم ؟ وقتی که این مدیر به جرم تخلف مالی اخراج شد و من گفتم بیچاره خانواده‌اش . حتما خیلی براشون سخته ببینند که دست آقاشون کج هم بوده .خلاصه این آقا یک شخصیتی در محل کار داشت ، یکی پیش خانواده و یکی هم که خود واقعی‌اش بود . اینطوری بود که جمعیت کشور را در ۳ ضرب می‌کرد .این حکایت را از آن‌رو نوشتم تا مطلبی در خصوص تایمی که یک روز تعطیل در وبلاگها چرخیدم و به نکاتی برخورد کردم بنویسم . اما پشیمون شدم گفتم حوصله داری باباها ......................‌................تصمیم یا بهتر بگم حرکت از پنجره...
ما را در سایت از پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dorehgarde بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 1:12

دوست وبلاگی در جواب احوالپرسی من پیام داده بود این روزها حال مساعدی ندارد . ندونستم علتش روحی است یا جسمی .برایش اگر قابل باشم دعا کردم .قلب مهربان و پاکی دارد شما هم دعا کنید .چند وقتیه میخوام یه پست بالا بلند از اتفاقات وبلاگی ام بنویسم اما هربار به دلیل طولانی بودن متن و اینکه در این پست حتما اشاره‌ای به اشخاص و وبلاگ ها ممکنه بشه و شايد بعضی راضی نباشند حتی بدون نام اشاره‌ای بهشون بشه از این کار منصرف شده‌ام . امروز هم منصرف شدم .بجاش اینارو مینویسم .۱ - همین لحظه بانو آهنگی را پلی کرده و خودش هم زمزمه می‌کند .خوشگل زیاد پیدا میشه تو دنیا اما یکیش خوشگل من نمیشه .... البته که منظورش من نیستم بخدا از ۲۴ ساعت ، ۲۰ ساعت آهنگ گوش میده .آهنگشو عوض کرد .یکی تو فکر عشقه یکی تو فکر یاره .... بانو حمیرانگاش میکنم ، لبخندی میزنه و چشمکی که دخترم نبینه .بعد ازخواب ، چای با خرما می‌چسبه دخترم میگه بابا خرما تموم شده ۲- در حال رانندگی تو ترافیک ، داخل ماشین کناری ، زن و شوهر به شدت بحث می‌کردند ، یعنی زن با عصبانیت داد و بیداد می‌کرد ، پشت چراغ قرمز یک دفعه خانمه شروع کرد با مشت مرد را زدن، مرد هم سعی می‌کرد حفظ آبرو کند و چیزی نمی‌گفت شاید آشنایی ببیند و ....دختر معصوم هم صندلی عقب سعی می‌کرد نزاره مادر باباشو بزنه . چشمان نگران دخترک معصوم این چند روز از ذهنم بیرون نمی‌رود.۳- حال بانو این روزها خوب نبود .بهش بدون مقدمه خبر داده بودند عمو ابراهیمش فوت کرد . سنی نداشت . سکته کرده بود . لیلا خیلی دوسش داشت . سه چهار سال از لیلا بزرگتر بود . وقتی همو می‌دیدند عمو خیلی باهش شوخی می‌کرد و میخندوند. ۴ - مرد نامرد .طفلک چقدر تلاش کرد این زندگی درست بشه. چقدر پول روانشناس داد چقدر داروی ا از پنجره...
ما را در سایت از پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dorehgarde بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 1:12